آه ! چگونه مادر بخوانمتان با معصومیتی که دارید و مغضوبیتی که دارم
شما به همیشه ی من نزدیک و من از تمام هر چه شمائید میلیاردها سال نوری نا امید ؛
تا آواره ترین شهابسنگ شعله ور در دل سیاهچاله های عصیان و سرکشی ام به گذران دوران ناگزیر تبعید در تلاطم باشم ...
ولی قسم به آنی که هنوز نمی دانم چیستید سوگند که...
الماس
خانه ای بود که جز گرمی احساس نداشت
نو عروسی که به جز جامه ی کرباس نداشت
آسمانی که نگنجید در افکار زمین
یادگاری که کسی حرمت او پاس نداشت
از فشار در و دیوار به تنگ آمده بود
تاب تاراج خزان آن گل حساس نداشت
تا پدر داشت دری پهلوی او را نشکست
آتشی جرأت هتک حرم یاس نداشت
رفت و با رفتن او مرد خدا تنها ماند
بین اجناس بدل حوصله الماس نداشت...
السلام علیک یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ